پاس بخش پادگان
يه شب در پادگان پاس بخش بودم نازي هم دم من
همه در خوابو من بيدار بودم نازي هم دم من
تفنگم را نهادم بر لب سنگ نازي هم دم من
نشستم گريه کردم بادل تنگ نازي هم دم من
الهي خير نبيني سر گروه بان نازي هم دم من
چرا امشب مرا کردي نگهبان نازي هم دم من
نوشتم نامهاي در برگ انگور نازي هم دم من
شدم بيچاره گشتم از وطن دورر نازي هم دم من
ادامه مطلب